دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۲

ناصر ممدوح:

دوبله کاری است که آدم را جذب می‌کند/دهه چهل واقعاً یک‌دوران طلایی بود که گذشت و رفت!

ناصر ممدوح در مراسم تودیع ومعارفه مدیر عامل خانه سینما

سینماپرس: ناصر ممدوح گوینده قدیمی و پیشکسوت درباره گویندگی در سریال «دکتر کیلدر» معتقد است اگر به لطف الهی در جامعه اسمی در کرده است، به‌خاطر حضور در همین کار و دوبله همین نقش بوده است.

به گزارش سینماپرس، ناصر ممدوح متولد ۱۳۲۱ در تهران را به‌عنوان گوینده، مدیر دوبلاژ، بازیگر و مجری تلویزیون می‌شناسیم. نزدیک‌بودن نوروز ۱۴۰۲ بهانه‌ای بود تا برای دید و بازدید با این پیشکسوت عرصه دوبلاژ به گفتگو بنشینیم. بنا بود گفتگو در منزل او انجام شود اما دختر آقای ممدوح پیشنهاد کرد برای پذیرایی بهتر از مهمانان و تمرکز بیشتر روی گفتگو، مصاحبه در منزل وی انجام شود. بنابراین چندروز پیش از شروع بهار مهمان آقای ممدوح و دخترش شدیم و چندساعتی را درباره دوبله و کارنامه حضور وی در این عرصه گپ زدیم.

یکی از موارد جالب این گفتگو که مربوط به ویژگی اخلاقی ناصر ممدوح می‌شود، استفاده او از ضمیر جمع برای اشاره به افراد است که به‌خاطر احترام به شخصیت افراد و جایگاهشان بر آن تاکید دارد. بنابراین مخاطب این گفتگو در بسیاری از فرازهای آن، با الفاظ «آقا» یا «جناب» و ضمیرهای جمع برای اشاره به افراد روبرو می‌شود. نکته دیگر هم باز مربوط به خلقیات و ویژگی‌های اخلاقی ناصر ممدوح است. او که به مرد خندان دوبله معروف است، می‌گوید از آن گروه آدم‌هایی است که اشک‌شان دم مشک‌شان است و با دیدن یک‌اثر خوب و قدرتمند که دوستانش به ثمر رسانده یا خلق کرده‌اند، اشک در چشمانش حلقه می‌زند. این اتفاق یک‌بار حین گفتگویمان رخ داد؛ وقتی صحبت از بهرام زند شد.

بازه زمانی گفتگوی ما با ناصر ممدوح درباره دوبله ایران، از دهه ۱۳۴۰ شروع شده و تا امروز ادامه پیدا می‌کند.

در ادامه مشروح هجدهمین‌گفتگو مهر با اهالی دوبلاژ ایران را می‌خوانیم؛

* جناب ممدوح، از شروع کارتان در دوبله آغاز کنیم. شما سال ۱۳۴۰ وارد این کار شدید. اولین‌کارتان هم با آقای (عطاالله) کاملی بود.

بله. من در واقع می‌خواستم بازیگر شوم ولی نمی‌دانستم از کجا شروع کنم. سرانجام به این نتیجه رسیدم که برای ورود به سینما، یک سناریو بنویسم. به این ترتیب فکر کردم و فکر کردم؛ و یک‌سناریو نوشتم به اسم «نه مثل یک‌بیگانه». داستان درباره یک‌خواهر و برادر بود که پدر و مادرشان را در یک سانحه هوایی از دست داده بودند. ثروت کلانی داشتند و عده‌ای می‌خواستند این ثروت را از چنگ این‌ها در بیاورند. یک‌وکیل هم داشتند که به کارشان رسیدگی می‌کرد. این خواهر و برادر همیشه با هم بودند و هرجا می‌خواستند بروند با هم می‌رفتند.

* سرنوشت این فیلمنامه چه شد؟

هنوز دارمش؛ هست هنوز.

من در دوران نوجوانی خیلی خجالتی بودم. نمی‌دانستم فیلمنامه را نزد چه کسی ببرم. تا این‌که شخص مورد نظر را پیدا کردم؛ جناب آقای (مهدی) میثاقیه. ایشان یکی از تهیه‌کنندگان شاخص سینما بودند.

* فیلمنامه ساخته نشد؟

نه. به ساخت نرسید. من خیلی خجالتی بودم و نمی‌توانستم به‌راحتی بروم و بگویم می‌خواهم بازیگر شوم یا این‌که سناریو و متنی نوشته‌ام. بعد از هفت‌هشت‌بار که جلوی در استودیوی میثاقیه رفتم و برگشتم، دل به دریا زدم و گفتم خدایا توکل بر خودت! رفتم داخل استودیو! فیلمنامه را دادم به آقای میثاقیه. ایشان گفتند هفته دیگر پاسخ می‌دهم.

* یعنی خود آقای میثاقیه می‌خواست بخواند و جواب بدهد؟

نمی‌دانم. بعد از یک‌هفته که نزد ایشان رفتم گفت «قصه کار شما خوب است ولی اگر این دوتا، خواهر و برادر نبودند برای سینمای ما خیلی بهتر بود.» درست هم می‌گفت. چون در سینمای آن دوران، مسائل عشقی خیلی رواج و طرفدار داشت.

همان‌طور که آقای میثاقیه من را راهنمایی می‌کرد و صحبت می‌کردیم، گفت «صدایت خوب است. نمی‌خواهی بیایی دوبله؟» مِن‌مِن کردم و گفتم «نمی‌دانم!» و بلافاصله زنگ زد به آقای کاملی. ایشان در طبقه چهارم مشغول کار بودند.

* یعنی ساختمان استودیوی میثاقیه، طبقه بالا استودیوی دوبله داشت.

بله در خیابان قوام‌السلطنه قدیم که در حال حاضر شده سی تیر.

آقای کاملی آمد و آقای میثاقیه من را معرفی کرد و گفت «از ایشان تست صدا بگیرید!» آقای کاملی گفت نیازی به تست نیست. و همین حرف سرنوشت کاری من را تغییر داد.

* چندسالتان بود؟

۱۹ سالم بود؛ سال ۱۳۴۰.

* چه‌کسانی را آن‌جا همراه و هم‌نسل خود دیدید؟

هم‌نسل که نه! عزیزانی که آن‌جا حضور داشتند اساتید این حرفه بودند؛ ازجمله آقای (امیرهوشنگ) قطعه‌ای وآقای کمالی برادر آقای نظامی است.

* ناصر نظامی!

بله. آقای کاملی فیلم دکتر «جکیل و مستر هاید» را کار می‌کردند که آقای جلیلوند در آن به‌جای هر دو شخصیت اصلی (دکتر جکیل و مستر هاید) گویندگی می‌کرد. من هم یک‌گوشه نشستم و کارشان را تماشا کردم. آن زمان دوبله در سه‌شیفت انجام می‌شد. ساعت ۹ صبح تا یک، سه تا هفت و هفت تا یازده و گوینده‌ها می‌توانستند در سه استودیوی مختلف گویندگی کنند. دوبله هر فیلم هم یک‌هفته تا ده‌روز طول می‌کشید. دومین فیلمی که آقای کاملی کار کرد و من در آن حضور داشتم، «زنده باد زاپاتا» بود.

* در «دکتر جکیل و مستر هاید»، شما هیچ دیالوگی نداشتید. فقط تماشا کردید؟

دوبله به این سادگی‌ها نیست. البته آقای کاملی در روز چهارم‌پنجم به من گفتند «می‌توانی صدایت را پیر کنی؟» حالا آقای جلیلوند هفت‌هشت‌بار فیلم را تمرین کرده بودند. آقای جلیلوند گوینده خوب و توانایی بود و صدای شیکی داشت. ولی کرونا یک‌دفعه ایشان را غافلگیر کرد. روحش شاد!

میز این استودیو نیم‌دایره بود با یک‌میکروفن. آقای اسماعیلی این‌طرف با دو صفحه گفتار و بنده این‌طرف با دو خط نشسته‌ایم. ایستاده تمرین می‌کردیم. آقای حیدر نخعی هم در آن کار صدا را ضبط می‌کرد. همه دستگاه‌ها هم دستی و ساخت ارامنه کشورمان بودند؛ میکسر، آپارات و... خلاصه من نتوانستم کاری را که آقای کاملی می‌خواست انجام دهم. اما در فیلم دوم که زنده باد زاپاتا بود...

* به‌جای یک‌سرباز صحبت کردید...

بله. خیلی استرس داشتم. سعی کردم کار را درست انجام بدهم و بعد از ضبط و پخش تکه، همه دست زدند و تشویقم کردند.

* حاضرانِ داخلِ استودیو تشویق‌تان کردند؟

بله. بعد از ضبط تکه و پخش‌اش تشویق کردند. آن زمان تکه‌ای را که ضبط می‌کردند، دوباره می‌دیدیم. کار این‌طوری بود. فیلمی بود که آقای (محمدعلی) زرندی دوبله‌اش می‌کرد و نامش را به یاد ندارم. این فیلم در استودیوی شهاب در خیابان سعدی دوبله شد. میز این استودیو نیم‌دایره بود با یک‌میکروفن. آقای (منوچهر) اسماعیلی این‌طرف با دوصفحه گفتار و بنده این‌طرف با دو خط نشسته‌ایم. ایستاده تمرین می‌کردیم. آقای حیدر نخعی هم در آن کار صدا را ضبط می‌کرد. همه دستگاه‌ها هم دستی و ساخت ارامنه کشورمان بودند؛ میکسر، آپارات و...

بعد از ده پانزده‌بار دیدن و تمرین، کار ضبط و پخش می‌شد. باور کنید هنگام پخش، انگار این آدم‌ها فارسی‌زبان هستند. این، به‌دلیل هنر گویندگان و صدابردار بود.

* دهه طلایی ۴۰ که می‌گویند همین است!

الان ولی نه! بعضی از بچه‌ها می‌نشینند و فیلم را ندید می‌گویند ضبط!

* بعد از زنده باد زاپاتا چه شد؟ با آقای کاملی کار کردید؟

بله. فیلم دیگری بود به‌اسم «ارفه سیاه» که یک‌فیلم کارناوالی بود. یک‌بلندگو داشت که من می‌گفتم. آقای کاملی همان‌موقع گفت «تو صدایت برای آنونس خوب است. بگو ببینم!» گفتم «فوکس قرن بیستم تقدیم می‌کند!» آقای کاملی گفت «خوب است دیگر! بلندتر و محکم‌تر هم می‌توانی بگویی!»

* این ماجرا برای سال ۴۰ بود یا ۴۱ یا ۴۲؟

نه همان‌سال ۴۰ بود.

* اشاره کردید وارد حرفه دوبله که شدید خجالتی بودید. آقای (سعید) مظفری هم می‌گفت اوایل کارش در دوبله خیلی خجالتی بوده و عرق می‌کرده!

سعیدخان مظفری پسر مودب و سربه‌زیری بود؛ [می‌خندد] درست مثل خودم!

* خجالتی‌بودن برایتان مشکلی ایجاد نکرد؟

نه مشکلی نبود. به‌مرور به مدیران دوبلاژ معرفی شدم. یادم هست آقای (احمد) رسول‌زاده فیلمی را به‌اسم «کدوخوار» در استودیوی شهاب دوبله می‌کردند...

* فکر می‌کنم ساخته سال ۱۹۶۴ باشد!

در این فیلم آن بنکرافت نقش یک‌زن روان‌پریش را بازی می‌کرد و خانم رفعت هاشم‌پور جایش گویندگی می‌کرد. وقتی من صحنه‌های این فیلم را با گویندگی خانم رفعت دیدم، خوف کردم. گفتم دوبله کار من نیست. من نمی‌توانم این‌طور که بازیگر فریاد می‌کشد، داد و فریاد کنم! ایشان گوینده بسیار توانایی بود. خدا رحمتش کند!

* مدیر دوبلاژ بعدی که بود؟

آقای مانی (محمد خواجوی‌ها) که دعوتم کردند. ایشان از مدیران دوبلاژ شیک‌پوش بودند و از گویندگان شاخص رادیو؛ که به اتفاق خانم فروزنده اربابی برنامه «پنجاه و سه‌دقیقه» را اجرا می‌کردند. خیلی هم شنونده داشت.

* پس به ایشان معرفی شدید. همین‌طور به آقای زرندی و زمانی...

بله. آقای زرندی یک‌جنتلمن بود؛ خوش‌تیپ و خوش‌صحبت و خوش‌لباس. وقتی می‌آمد بوی ادکلنش فضا را پر می‌کرد؛ آقای منوچهر زمانی هم همین‌طور. ایشان بیشتر فیلم‌های ایتالیایی را دوبله می‌کرد. ایتالیایی‌ها موقع حرف‌زدن حرکت دارند و دست‌هایشان را تکان می‌دهند. آقای زمانی گوینده توانایی بود که جای این بازیگرها حرف می‌زد. کارش فوق‌العاده بود.

* خودش مدیریت هم می‌کرد؟

بله. هم مدیریت می‌کرد؛ هم گویندگی. البته کاووس دوستدار هم بود؛ یکی از آن جوان‌های شیک‌پوش. صدای دلنشین و جذابی داشت.

* سال ۱۳۴۲ به استودیوی تلویزیون فیلم پیش آقای مانی معرفی شدید؟

بله. تقریباً همین‌تاریخ بود. شاید! یک‌فیلم بود که راجر مور بازی می‌کرد. آقای مانی از صدای من و صدای آقای مقامی برای گویندگی جای راجر مور تست گرفتند که آقای مقامی انتخاب شدند.

در تلویزیون‌فیلم، فیلم‌های زیادی را گویندگی کردم. از فیلم‌های فضایی گرفته تا وسترن؛ ازجمله سریال «چاپارل». همان‌جا بود که در دوبله سریال «سفرهای جیمی مک‌فیترز» جای چارلز برانسون صحبت کردم. در آن کار، آقای امیر هوشنگ زند جای جیمی مک‌فیترز صحبت می‌کرد.

* آن موقع باید خیلی‌خیلی جوان بوده باشد!

بله نوجوان بود.

نوبت به سریال «دکتر کیلدر» با بازی ریچارد چمبرلین رسید. سر آن کار آقای مانی گفت «ممدوح فکر می‌کنم بهتر است کیلدر را تو بگی. افشار تجربه‌اش بیشتره. می‌تونه تیپ بگیره و جای دوسه‌نفر صحبت کنه!» * مدیر دوبلاژ دیگری هم در تلویزیون‌فیلم کار می‌کرد؟

بله. آقای امیرهوشنگ قطعه‌ای که مدیردوبلاژ خنده‌رویی بود. من با آقای قطعه‌ای زیاد کار کردم. در سریال «دود اسلحه» برای ایشان گویندگی کردم. شخصیت قهرمان این سریال مردی بود چهارشانه و درشت‌اندام که اسمش مت دلون بود.

بعد هم نوبت به سریال «دکتر کیلدر» با بازی ریچارد چمبرلین رسید. سر آن کار آقای مانی گفت «ممدوح فکر می‌کنم بهتر است کیلدر را تو بگی. افشار تجربه‌اش بیشتره. می‌تونه تیپ بگیره و جای دوسه‌نفر صحبت کنه!»

* منظورش غلامعلی افشاریه بود؟

بله. می‌گفت «صدای افشار طوریه که می‌تونه نقش‌های مختلف رو بگه.» آقای افشاریه گوینده‌ای توانا و از دوستان صمیمی آقای مانی بود. الان، چندسالی است در شمال زندگی می‌کند.

آن زمان تنها تلویزیونی که برنامه پخش می‌کرد، بخش خصوصی بود و هنوز تلویزیون ملی ساخته نشده بود. وقتی من دکتر کیلدر را حرف می‌زدم، جناب آقای ناصر طهماسب هم سریال «فراری» را با بازی دیوید جانسون گویندگی می‌زد.

* در همان استودیو؟

نه؛ کاسپین.

* بله درست است؛ پیش آقای (محمود) قنبری. یک‌سوال! رقابتی بین این دو استودیو که فیلم‌های تلویزیونی دوبله می‌کردند نبود؟

نه. فیلم و کار زیاد بود. آقای آرکادی مدیرمسئول استودیوی تلویزیون‌فیلم مرد شریفی بود. درباره سریال «دکتر کیلدر» باید بگویم من اگر به لطف الهی در جامعه اسمی در کرده‌ام، به‌خاطر همین‌کار بود.

* یعنی با این نقش بود که بین مردم جا باز کردید.

صددرصد.

* البته شخصیت و رفتار خودتان هم در جذب مخاطب موثر بوده!

بعد از آن، پرویز صیاد من را دعوت کرد برای یک‌فیلم سینمایی. گفتم من سینما را گذاشته‌ام کنار. ولی گفت این کار فرق می‌کند. در آن فیلم نقش یک‌آهنگساز را بازی می‌کردم. خانه‌ای که فیلمبرداری در آن انجام می‌شد، در نیاوران بود. ظهرها که می‌خواستیم ناهار بخوریم، من با خانواده آقای مهندس، صاحب‌خانه ناهار می‌خوردم. دعوت‌شان به‌خاطر محبوبیت نقش کیلدر بود. کارگردان فیلم هم که خواست درمورد حضورم در فیلم تبلیغ کند، از عبارت «ناصر ممدوح؛ گوینده دکتر کیلدر» استفاده کرد.

* جناب ممدوح، آقای (علی) کسمایی را چگونه مدیردوبلاژی دیدید؟

یادم هست دوبله فیلم ژاپنی «هرگز نمیر مادر!» را آقای کسمایی کار کرده بود. این فیلم را در گروه سینماهای مولن‌روژ نمایش می‌دادند. مولن‌روژ، سینمای واقعاً باشکوهی بود! یا سینما رادیوسیتی که سال‌هاست بسته شده، برای خودش سینمایی بود! آن زمان فیلم‌ها خیلی خوب بودند. فیلم‌های عشقی هم آثاری مثل «شکوه علفزار» یا «داستان وست‌ساید» بودند. اما الان دیگر نه! فیلم‌ها کامپیوتری شده‌اند و از نظر من دلچسب نیستند.

آقای کسمایی مدیر دوبلاژ باحوصله‌ای بودند. اگر گوینده‌ای بعد از چندساعت تمرین می‌گفت امروز نمی‌توانم این‌رل را بگویم، می‌گفت «عیبی نداره! فردا بگو!» یادم هست شروع «هرگز نمیر مادر!» با متنی چهارپنج‌سطری داشت که آقای کسمایی از آقای مستوفی یکی از گویندگان مطرح رادیو دعوت کردند متن را بخواند. و جناب مستوفی چه‌قدر با احساس آن را خواند! متن به این صورت بود: «به ستاره‌ها نگاه کن که شب را شکسته‌اند. بی تو شب من، شبی بی‌ستاره است. آفتاب را ببین که غول تاریکی از مقابلش می‌گریزد. بی تو روز من آفتاب ندارد. چمنزار را بنگر! با لاله‌ها و جویبار کوچکی که زمزمه‌کنان روان است. بی تو دنیای من از چمن و لاله و زمزمه خالی است. بی تو من هیچم! بی تو من نیستم! اگر می‌خواهی من بمانم، اگر می‌خواهی من نمیرم، هرگز نمیر مادر!»

بعد تلویزیون ملی ساخته شد. شبی که بنا بود فردایش شاه برای افتتاح بیاید، من به‌عنوان گوینده خبر آن‌جا بودم. از آقای مانی، یک‌گوینده خواسته بودند. او هم من را معرفی کرده بود.

* دیگر چه‌کسانی بودند؟

آقای (اسدالله) پیمان بود، آقای گرگین بود...

* جمشید یا ایرج؟

کارهای دوبله تلویزیون ملی در اختیار آقای (هوشنگ) لطیف‌پور بود. ایشان هم شروع کرد به کار. آن‌جا یک‌استودیو داشت ولی آقای لطیف‌پور بیشتر فیلم‌ها را در تلویزیون‌فیلم دوبله می‌کرد نه! آقای ایرج گرگین. مانی به من زنگ زد. گفتم «آقای مانی این‌جا خیلی کار دارند و من را به کار گرفته‌اند.» گفت «نه. بلند شو بیا! کار من مونده!»

* چه کاری بود؟

همان سریال‌های بخش خصوصی. من هم رها کردم و رفتم پیش آقای مانی. ولی این‌که می‌گویند تلویزیون در بیابان بنا شده، درست نیست. آن‌جا یک‌زمین چندهزارمتری بود که یک‌قطعه‌اش شده بود تلویزیون. مرتب و تمیز بود. به خیابان اصلی هم خیلی نزدیک بود.

* یعنی می‌گویید به‌خلاف برخی روایت‌ها، آن‌جا بیابان و صدای سگ نبوده!

حتماً بوده! ولی ما مشکلی نداشتیم. یک‌کافه‌رستوران هم در طبقه زیر داشت که جای شما خالی همبرگرهای خوشمزه‌ای عرضه می‌کرد. آقای (سعید) قطبی مدیر تلویزیون ملی خیلی فعال بود. خیلی هم زود ساختمان‌هایی که در تلویزیون نیاز بود، ساخته شدند.

کارهای دوبله تلویزیون ملی در اختیار آقای (هوشنگ) لطیف‌پور بود. ایشان هم شروع کرد به کار. آن‌جا یک‌استودیو داشت ولی آقای لطیف‌پور بیشتر فیلم‌ها را در تلویزیون‌فیلم دوبله می‌کرد. یادم هست سریالی بود به‌اسم «هالیوود و ستارگان» که آقای پیمان در آن گویندگی می‌کرد. صدا و نحوه گویش ایشان فوق‌العاده بود. من هم یک‌سریال مستندداستانی برای آقای لطیف‌پور حرف زدم؛ مجموعه «هیچ‌چیز بالاتر از حقیقت نیست.» یک‌کار داستانی‌مستند و جالب بود.

بعد رسیدیم به سریال «دکتر بن‌کیسی» با بازی وینست ادوارد. آقای لطیف‌پور به من گفت «می‌خوام این را بدم به مقامی. چون تو دکتر کیلدر را گفته‌ای، درست نیست این و بگویی!» گفتم «هرچه شما بفرمایید!» درست هم می‌گفت. مقامی آمد سه‌چهارتا قسمتش را گویندگی کرد و بعد دیگر نتوانست بیاید.

* چرا؟

استودیوی دماوند کار می‌کرد.

* آنگاژه دماوند شده بود؟

بله. بعد آقای لطیف‌پور گفت «ممدوح دیگه دست خودتو می‌بوسه.» من هم به آقای مقامی زنگ زدم تا اجازه بگیرم. ایشان هم گفت «این چه حرفیه! خواهش می‌کنم بگو!» [می‌خندد] این شد که باقی قسمت‌های «دکتر بن‌کیسی» را گفتم.

* شما با آقای سعید شرافت هم کار کردید؟

چندتا فیلم؛ نه زیاد. ببینید همه اساتید من هستند. هرکسی پیش از من آمده، استاد و پیشکسوت من است. مثلاً با آقای خسروشاهی یکی دو برنامه کار انجام دادم. اما ناراضی نیستم. ایشان برایم عزیز و قابل احترام‌اند.

یک‌نکته را درباره ترجمه‌های استودیوی تلویزیون‌فیلم بگویم. شخصی بود به اسم آقای درخشان‌پور. ایشان مترجم بود و در سفارت آمریکا کار می‌کرد. صدای فیلم را روی نوار ربع‌اینچ به ایشان می‌دادند. ایشان هم گفتگوها را سینک می‌نوشت و تحویل می‌داد.

سریالی نیم‌ساعته بود به اسم «پنجره‌ها» که شش‌آیتم مختلف داشت. این سریال را به اتفاق خانم نیکو خردمند کار کردم. یک‌آیتم من می‌خواندم یکی ایشان. در اصل یک‌آقا همه آیتم‌ها را خوانده بود ولی من برای تنوع ترجیح دادم یکی را من بخوانم یکی را خانم خردمند * کجا این کار را می‌کرد؟

در منزل. بازنشسته شده و وقتش را در اختیار ترجمه فیلم و دوبله قرار داده بود. من چندسالی مسئولیت دوبله فیلم‌های آموزش و پرورش را به عهده داشتم...

* جشنواره رشد را می‌گویید...

بله. همان‌فیلم‌ها داستانی و غیرداستانی را با ترجمه آقای دیگری به اسم راهی به اتفاق سایر همکاران کار کردم و فیلم‌های مستند را با ترجمه جناب آقایی به‌نام دانشور. ایشان فرهنگی بودند و به همه زمینه‌های علمی اشراف داشتند. خدا رحمتش کند. خیلی زود ما را ترک کرد. مترجم بسیار فوق‌العاده‌ای بود.

* تا این جای صحبت، در حال مرور کارهای مستند شما، در سال‌های پیش از انقلاب هستیم. هنوز به بعد از انقلاب نرسیده‌ایم.

بله. در دهه پنجاه سریالی نیم‌ساعته بود به اسم «پنجره‌ها» که شش‌آیتم مختلف داشت. این سریال را به اتفاق خانم نیکو خردمند کار کردم. یک‌آیتم من می‌خواندم یکی ایشان. در اصل یک‌آقا همه آیتم‌ها را خوانده بود ولی من برای تنوع ترجیح دادم یکی را من بخوانم یکی را خانم خردمند. آن موقع آقای (فریدون) دائمی مستند می‌خواند، آقای حسینی، آقای (فریدون) فرح‌اندوز، ایرج گرگین، ثابت ایمانی و … همه مستندخوان‌های مطرح بودند.

* همه کارهای مستند این گوینده‌ها در تلویزیون دوبله می‌شد؟

بله.

* بعد از انقلاب چه‌طور؟

در آن سال‌ها، آقایان صفا و هوایی، مدیر و معاون واحد دوبلاژ تلویزیون بودند. سریال‌های «ماجراهای سنباد»، «زورو»، «بارتا» و «کُجاک» را در آن دوره مدیریت کردم. در سریال «بارتا» با بازی رابرت بلیک، آقای افشار گویندگی می‌کرد و آقای حمید منوچهری هم نقش مهمی داشت. در سریال «کجاک» آقای (خسرو) شایگان به‌جای تلی ساوالاس گویندگی کرد.

* البته این دو سریال بین سال‌های ۵۵ تا ۵۷ دوبله شدند.

سری اول «کجاک» را آقای شرافت کار کرد که آقای (حسین) عرفانی نقش اصلی‌اش را می‌گفت. سری دوم دست من بود. این کارها یکی از یکی قشنگ‌تر بودند.

* چه‌کسانی فیلم‌ها را ترجمه می‌کردند؟

یکی‌شان آقای حسین شایگان. جمعه‌ها می‌آمد تلویزیون می‌نشست پای میز موویلا. دوتا قسمت یک‌ساعته را ترجمه می‌کرد و می‌رفت. من هم هفته بعد سینک می‌زدم. البته ترجمه‌های شایگان سینک بود؛ همین‌طور آقای بایگان. ایشان هم از کسانی بود که فیلم ترجمه می‌کرد. جوان خوش‌برخورد و خنده‌رویی بود. سریع ترجمه می‌کرد و چه نثر خوبی داشت!

تا مدتی پس از انقلاب کار می‌کردم. برادرم و پسرعمویم یک کارگاه تولید پوشاک داشتند که مدتی برای کار به آن‌جا رفتم. چون کار تولیدی را دوست دارم.

* یعنی یک‌مدت دوبله را کنار گذاشتید.

بله. البته گاهی می‌آمدم مستند می‌خواندم و می‌رفتم. ولی حضورم مستمر نبود.

* جناب ممدوح، کارنامه کاری شما را که مرور کنیم، یک‌بخشش فیلم‌های سینمایی است، یک‌بخش انیمیشن و یک‌بخش مستند. خارج از دوبله هم کار تصویر را دارید که هم اجرای تلویزیونی برنامه و مسابقه بوده هم بازیگری در فیلم و سریال. اما بخش مهمی از کارنامه شما، گویندگی در آثار مستند است. یادتان هست اولین‌بار چه‌کسی از شما خواست در فیلم مستند گویندگی کنید؟

این کار را آقای لطیف‌پور در تلویزیون روی دوش من گذاشت. فیلم اول و دوم را خودشان سینک زدند و دادند من خواندم. از فیلم سوم گفتند «من وقت ندارم و خودت باید کار رو آماده کنی!» گفتم «آقا!؟ … نمی‌شود که…» گفتند «تنبلی نکن!» خلاصه از آن‌جا شروع شد.

* در گفتگوهای تلفنی‌مان و پیش از شروع مصاحبه گفتید منوچهر اسماعیلی در راس هرم دوبله ایران قرار دارد. بین گویندگان خانم چه؟ بین خانم‌ها هم گوینده‌ای داریم که در راس هرم باشد؟

تمام خانم‌های مطرح دوبله ما ستاره هستند. به‌شرط این‌که به جا انتخاب شده باشند. در مورد آقای اسماعیلی، ایشان در راس هرم ایستاده‌اند. اما دیگر عزیزان هم کنار ایشان قرار دارند. فاصله چندانی با هم ندارند.

ایشان ۲۴ ساعت فرصت خواست تا برای قبول نقش جواب بدهد. بعد دنبال نوع حرف‌زدن نقش، رفت پایین شهر و گویش مورد نظرش را بین دستفروش‌های پایین شهر پیدا کرد. منتهی چاشنی‌هایی هم از خودش به آن اضافه کرد. همیشه مبتکر بود و چیزی از خودش به نقش اضافه می‌کرد و یک‌سری چیزهایی می‌گفت که اصلاً در فیلم نبودند * چه‌عاملی باعث می‌شود هیچ‌کس منوچهر اسماعیلی نشود؟

علتش این بود که توانایی عجیبی برای انجام این کار داشت. برای بعضی فیلم‌ها پشت میز نمی‌نشست و ایستاده حرف می‌زد. یا گاهی با تیپ خاصی، چنددقیقه بدون این‌که نفس بگیرد، جای شخصیت حرف می‌زد. آقای اسماعیلی به‌جای شخصیت‌های زیادی با تیپ‌های مختلف صحبت کرده که کمتر گوینده‌ای قادر به انجامشان است.

* نکته مهم این است که صدای خاص و شاخصی مثل خسرو خسروشاهی یا ناصر طهماسب نداشت...

بله صدای خاصی نداشت...

* … اما می‌توانست آن را به هر حالتی در بیاورد.

دقیقاً! آقای زرندی می‌خواست فیلم «معجزه سیب» را دوبله کند. در این فیلم گلن فورد، بت دیویس و پیتر فالک بازی می‌کردند. فالک را آقای اسماعیلی گفت. شنیده‌ام ایشان ۲۴ ساعت فرصت خواست تا برای قبول نقش جواب بدهد. بعد دنبال نوع حرف‌زدن نقش، رفت پایین شهر و گویش مورد نظرش را بین دستفروش‌های پایین شهر پیدا کرد. منتهی چاشنی‌هایی هم از خودش به آن اضافه کرد. همیشه مبتکر بود و چیزی از خودش به نقش اضافه می‌کرد و یک‌سری چیزهایی می‌گفت که اصلاً در فیلم نبودند. مثلاً در همین‌فیلم به‌جای پیتر فالک با همان تیپ خاصش می‌گفت «خانما کفش پاشنه‌صَناری می‌کنن پاهاشون! …»؛ جمله‌ای که شخصیت اصلی در دیالوگ‌هایش نداشت.

تیپ‌هایی که اسماعیلی می‌گفت فوق‌العاده بودند؛ اسپنسر تریسی، تری توماس که سوت‌سوتی حرف می‌زد و بعداً هم توسط بچه‌های خودمان تقلید شد. من یک فیلم با او کار کردم به اسم «درسو اوزالا». دوران انقلاب بود.

* بله. آکیرا کروساوا آن را ساخته است. رنگی است. مدیر دوبلاژش شما بودید؟

نه. خودش کار را دوبله کرد. من هم نقش کاپیتان را داشتم. آقای اسماعیلی به‌جای شخصیت درسو صحبت می‌کرد و تیپ گرفته بود.

* یک همکاری دیگرتان «محمد رسول‌الله» بود که شما نقش خالد را برای ایشان گفتید.

چیدمان آقای اسماعیلی در این فیلم خیلی خوب بود و گوینده‌ها هم سنگ تمام گذاشتند. خودش هم علاوه بر مدیریت، حمزه را گفت.

* از دوبله محمد رسول‌الله خاطره خاصی دارید؟ این‌که آقای اسماعیلی هدایت خاصی انجام دهد و بگوید این نقش را این‌طور بگو؟

گوینده‌ها همه حرفه‌ای بودند. فیلم را پیش از دوبله پخش کردند و شرحی هم از داستان و نقش‌ها برایمان گفتند.

* پس بحث و گفتگوی چندانی در کار نبود؟

نه. فقط در همین حد که بپرسیم این شخصیت مثبت است یا منفی؟ بگذارید خاطره‌ای را تعریف کنم.

زمان اوج دوبله. مدیر استودیو شهاب آقای روبیک بود که همیشه با لبخند با دیگران برخورد می‌کرد؛ عکسِ آقای روبیک مدیر استودیوی دماوند که صبح‌ها اخمالو می‌آمد و وقتی بچه‌ها سلام می‌کردند، زیرلبی جواب می‌داد یک‌بار در استودیوی شهاب، آقای زرندی فیلمی را به‌اسم «فَنی» دوبله می‌کردند. لسلی کارون، هورست بوخهولتس، موریس شوالیه و شارل بوایه در این فیلم بازی می‌کردند. لسلی کارون را که خانم ژاله کاظمی می‌گفتند؛ هورست بوخهولتس را هم آقای خسروشاهی. موریس شوالیه و شارل بوایه را هم که از نظر سنی اختلاف ۲۰ ساله داشتند، آقای اسماعیلی جدا جدا می‌گفت. در سینما موقع دیدن فیلم، اصلاً باورتان نمی‌شد یک‌پسر بیست‌وچهارپنج‌ساله این تیپ‌ها را بگوید.

* آقای اسماعیلی ۲۴ سالش بود؟

بله. این ماجرا برای سال ۴۳ است؛ زمان اوج دوبله. مدیر استودیو شهاب آقای روبیک بود که همیشه با لبخند با دیگران برخورد می‌کرد؛ عکسِ آقای روبیک مدیر استودیوی دماوند که صبح‌ها اخمالو می‌آمد و وقتی بچه‌ها سلام می‌کردند، زیرلبی جواب می‌داد.

* به سوال قبلی برگردیم. به‌نظرتان بین گویندگان زن تاریخ دوبلاژ، در راس هرم چه‌کسی ایستاده است؟ حتماً از ژاله کاظمی نام می‌برید!

بله. ایشان که صدای خوب و جذابی داشت. ولی خانم‌های دیگر هم بودند. صدای خوب زیاد داشتیم. خانم ژاله کاظمی از صدای خوب و توانایی بالایی برای گویندگی برخوردار بود. به‌نظرم هیچ‌کدام از گویندگان خانم نمی‌توانند به‌زیبایی خانم کاظمی جای سوفیا لورن صحبت کنند.

* چه‌طور شد تصمیم گرفت دوباره به آمریکا برگردد و از کار دور شود؟

شنیدم برای دیدن پسرش می‌خواهد برود. مورد دیگری هم که باعث شد برود؛ سفت‌وسخت بودن آقای مجتبی کدخدازاده مدیر وقت واحد دوبلاژ بود. خانم کاظمی سریالی را در تلویزیون دوبله می‌کرد. شبکه، گوینده مشخصی را در نظر گرفته بود و ایشان هم زیر بار نمی‌رفت. می‌گفت من گوینده را از قبل انتخاب کرده‌ام و چندقسمت را هم حرف زده است. سر این ماجرا با آقای کدخدازاده مشکل پیدا کرد.

* پس ماجرا برای دهه ۷۰ به این‌طرف است!

آقای کدخدازاده مدیری خوب ولی مستبد بود. خانم کاظمی به او می‌گوید «چندقسمت را با گوینده‌ای که انتخاب کرده‌ام، صدابرداری و ضبط کرده‌ایم. چه‌طور می‌توانم با گوینده‌ای که صدای مناسبی ندارد، کار را بگیرم؟» بعد گفت «اگر شبکه را مجاب کردید، زنگ بزنید. من برمی‌گردم و کارم را ادامه می‌دهم.» آقای کدخدازاده هم گفت باشد زنگ می‌زنیم! ولی معلوم بود زنگ نمی‌زنند و نزدند. از همین‌جا و همین‌ضربه بود که بیماری و کسالت خانم کاظمی شروع شد.

* چیزی درباره بیماری‌اش می‌دانید؟

نمی‌دانم! می‌گویند سرطان بوده است!

* ظاهراً در سال‌های پس از انقلاب دچار افسردگی و ناراحتی بود.

خیر. خانم ژاله، پیش از انقلاب در خارج بود. برای تحصیل با هزینه تلویزیون رفته بود. دو سه‌ماه بعد از انقلاب هم بورسش قطع شد و به کشور برگشت.

* نقش‌هایی هم که دوست داشت، بین گویندگان دیگر تقسیم شدند.

اطلاعی ندارم. من که با خاطرات دهه چهل و آن دوران طلایی دوبله سَر می‌کنم.

* آن دوران خوب تا همین‌چنددهه پیش هم ادامه داشت! دهه‌های ۷۰ و ۸۰ فیلم‌های ایرانی و خارجی با کیفیت خوب دوبله شدند. خیلی از مدیردوبلاژهای قدیمی هنوز کار می‌کردند؛ آقایان مقامی، خسروشاهی، زند و … اتفاقاتی مثل دوبله همزمان در جشنواره فیلم کودک اصفهان هم بود...

من هم به دوبله همزمان در اصفهان رفتم؛ همین‌طور همدان. نمی‌دانم مبتکرش که بود. اما یک‌بار در همین‌جشنواره دیدم بچه‌ها به‌جای این‌که فیلم را ببینند، دارند ما گوینده‌ها را نگاه می‌کنند.

ببینید، تا سال ۷۰ ما فقط شبکه یک و دو را داشتیم. بعد شبکه سه آغاز به کار کرد.

* راستی یک سوال جا نماند! از خانم‌های دوبله، با کدام مدیران دوبلاژ همکاری کردید؟

با خانم فهمیه (راستکار) خیلی کار کردم و خاطرات خوبی از ایشان دارم. یک‌سریال با ایشان کار کردم به اسم «کریستی». پلیسی بود. این کار قبل از انقلاب، در تلویزیون‌فیلم دوبله شد. همکاری دیگرمان فیلم «لئوناردو داوینچی» بود که ایشان در تلویزیون دوبله کرد و آقای لطیف‌پور هم نریشن‌اش را می‌گفت.

بانوی دیگری که با او کار کرده‌ام، خانم ژاله علو است. ایشان خانم صبور و گوینده‌ای توانا است. یکی از کارهای باارزش ایشان، سریال «سال‌های دور از خانه» بود که ویراستار، متن را به‌خاطر ملاحظاتی تغییر می‌داد. سریال مسائلی داشت که قابل پخش نبودند. خانم ژاله سر این مساله خیلی زحمت می‌کشید. نقش اصلی این کار را خانم (مریم) شیرزاد می‌گفت.

* بله نقش اوشین را ایشان می‌گفت و از همین‌جا هم کارش گل کرد.

یک کارتون هم بود به اسم «شازده‌کوچولو» که من دوبله می‌کردم و خانم شیرزاد نقش شازده کوچولو را در آن گفت.

* خانم شیرزاد از رادیو به دوبله آمد.

نمی‌دانم ولی صدای خیلی خوبی دارد.

* به بحث آثار مستند برگردیم. شما خیلی مستند گفته‌اید! تعدادشان از شمارش خارج است.

اکثر کارهایم پس از دهه شصت، مستند بودند. مستند «افق» را برای شبکه چهار خواندم. مترجم این کار آقای حسین دانشور بود که اسمش را بردیم. چه مترجمی! چه نثری! خدا رحمتش کند! اشکال ایشان دست‌خطش و نوشتن حروف واو، دال، ر، ز بود. همه این حروف را شبیه هم می‌نوشت. اما با خطش که آشنا می‌شدی، مشکلت حل می‌شد. دانشور یک‌آدم فرهنگی بود. یک‌بار به او گفتم «آقای دانشور اگر در گویندگی مستند جایگاهی پیدا کردم، به‌خاطر ترجمه خوب شما بوده است.» او هم گفت «نه! توانایی خودت بوده!»

اوایل سال ۵۸ فیلم‌های بلوک شرق را آورده بودند. دوتا از این فیلم‌ها را آقای صفا به من داد دوبله کنم. این فیلم‌ها مترجم نداشتند. نشستم پشت میز موویلا و هرکدام را دو بار دیدم و شروع کردم به نوشتن. دیالوگ‌ها، آدم‌ها و اتفاقات را به هم ربط دادم. یکی شد برادر، یکی شد عمو، یکی شد پدر و مادر و همسر و در نهایت، طوری قضیه را پیش بردم که شخصیت‌ها باورپذیر شدند.

* این کار را آقای مظفری هم کرده بود. فکر می‌کنم سر فیلم‌های مجارستانی بوده است. آقای قنبری هم از این کارها کرده است!

چاره‌ای نبود؛ وقتی فیلم‌ها مترجم نداشتند.

* جناب ممدوح در پرونده کاری شما مدیریت دوبلاژ کم است.

بله. درست است.

* چرا؟

من بیشتر گوینده هستم. البته اواخر دهه‌های چهل و پنجاه، به‌جز «بارتا» و «کجاک»، کارتون «ماجراهای سندباد»، «زورو» و «سفرهای مارکوپولو» را دوبله کردم.

* سندباد را پیش از انقلاب دوبله کردید؟

بله. ولی «مارکوپولو» بعد از انقلاب در شبکه دو دوبله شد.

* به یکی از مدیران دوبلاژ بپردازیم که پیش از شروع مصاحبه، از ایشان به‌عنوان بهترین دوستتان یاد کردید!

زنده‌یاد بهرام زند صمیمی‌ترین دوستم بود. من مصاحبه‌های شما با گویندگان و مدیران دوبلاژ را خوانده‌ام. دیدم همه دوستان از بهرام به نیکی یاد کرده‌اند. واقعاً خیلی خوب است همه از آدم تعریف کنند و از او خاطره خوب داشته باشند.

* ایشان همه مشکلات را ناراحتی‌ها را می‌ریخته درون خودش!

بهرام انسان حساسی بود. فقدانش خیلی برایم دردناک است. ایشان هم برای شبکه‌ها فیلم دوبله می‌کرد، هم برای سینما. عمده‌کارهایی که من انجام دادم برای تلویزیون بود. بهرام روی کارش خیلی دقت داشت. من در خیلی از کارهایش بودم. یک‌بار به من زنگ زد و گفت «ناصرجان، یه‌فیلم دارم، ریچارد ویدمارک بازی کرده. می‌خوام تو حرف بزنی. کِی فرصت داری بیای؟» گفتم «نمی‌دونم. می‌دونی که خانمم کسالت داره.» گفت «می‌دونم. هر وقت تو بگی کار رو می‌گیریم.»

با این کار من را شرمنده کرد. اواخر عمرش، وقتی با بچه‌های انجمن به خانه‌اش رفته بودیم، روی صندلی نشسته بود. گفت: «به خدا گفتم خداجون! اگر می‌خوای ما رو ببری، ببر! اگر هم نمی‌خواهی ببری، اذیتم نکن!» امیدوار بودم برگردد سر کارش! همه امیدوار بودیم برگردد که متاسفانه این‌طور نشد. به آقای نقیئی گفتم «ای‌کاش ما ده تا بهرام زند داشتیم!» * یعنی فیلم را نگه می‌داشت تا گوینده بیاید و گزینه مناسب نقش، آن را ایفا کند.

حداکثر یک‌هفته. [لحظاتی مکث و بغض می‌کند.] بهرام… با این کار من را شرمنده کرد. اواخر عمرش، وقتی با بچه‌های انجمن به خانه‌اش رفته بودیم، روی صندلی نشسته بود. گفت: «به خدا گفتم خداجون! اگر می‌خوای ما رو ببری، ببر! اگر هم نمی‌خواهی ببری، اذیتم نکن!» امیدوار بودم برگردد سر کارش! همه امیدوار بودیم برگردد که متاسفانه این‌طور نشد. به آقای (مجتبی) نقیئی مدیر وقت واحد دوبلاژ گفتم «ای‌کاش ما ده تا بهرام زند داشتیم! وجود بهرام زندها برای حفظ کلاس دوبله خیلی موثر بود.»

* منظورتان دل سوزاندنش برای کار است؟

بله. اخلاقش، رفتارش، سینک‌زدنش، انتخاب گوینده‌اش… فوق‌العاده بود. بهرام زند مدیر بود. بعضی از مدیران دوبلاژ فیلمی را که در اختیارشان می‌گذارند، بدون این‌که دیده باشند، در چرخه دوبله وارد می‌کنند و از گوینده دعوت به کار می‌کنند. در صورتی که این کار صحیح نیست و باید فیلم را ببینند و براساس شخصیت‌ها، گوینده را دعوت کنند. اگر کسی خوب کار می‌کند باید تشویق شود و از او خواهش کنند بیشتر کار کند. اگر هم کسی بد کار کرد، سه‌ماه به او فیلم ندهند.

من همه انسان‌ها را دوست دارم و برایم فرق نمی‌کند از کدام قوم و نژادی باشند. معتقدم خداوند من را خیلی دوست دارد. چون بندگانش را دوست دارم. خدا شاهد است این باور من است.

* شما با بهرام زند سریال‌های مختلفی کار کردید. مثل «مردان آنجلس» و «جنگجویان کوهستان».

بله. فیلم‌های سینمایی و سریال‌های بسیاری را کنار ایشان گویندگی کردم. ولی در «جنگجویان کوهستان» احساس می‌کردم صدایم با آن شخصیت‌های ژاپنی جور نیست. یک‌سریال دیگر هم بود مثل «کبری یازده» که در آن با بهرام کار کردم.

* سریال نقابدار بود.

بله. سبکش مثل همان سریال کبری یازده بود. با بهرام فیلم‌های خوبی کار کردم. وقتی هم در موسسه بود، برایش فیلم دوبله کردم.

* موسسه تصویر دنیای هنر.

بله همان‌جا بود.

* یک برگشت به دهه ۵۰ و اعتصاب‌های گویندگان در این دهه بزنیم.

تا جایی‌که اطلاع دارم ما یک‌بار اعتصاب کردیم.

* ولی ظاهراً چند اعتصاب در دهه ۵۰ رخ داده!

اطلاع ندارم. یک‌اعتصاب بود. بعد از چندروز وقفه‌ای که در کار افتاد، آقای جلیلوند با چندنفر دیگر از همکاران، اعتصاب را شکست. بیشتر از این، در جریان ریزجزئیات اعتصاب نبودم.

* یک‌عده هم در دوران اعتصاب وارد کار دوبله شدند.

بله. مثلاً آقای خسرو شکیبایی آن زمان آمد. چندنفر دیگر هم آمدند. بعد دیدند نمی‌توانند بمانند و رفتند.

* کمی هم کارهای تصویری‌تان را مرور کنیم. فکر کنم اولین سریالی که بازی کردید، «راه شب» داریوش فرهنگ بود!

بله. من تا پیش از آن، هیچ‌وقت در رادیو نبودم. آقای فرهنگ برای این کار دعوتم کرد و خواست نقش گوینده راه شب رادیو را بازی کنم. اول نمی‌خواستم بپذیرم. ولی آقای فرهنگ اصرار کردند. گفتم «من جایگاهم را در دوبله حفظ کرده‌ام.» گفت «چیزی از تو کم نمی‌شود که بیشتر هم خواهد شد.» و درست هم می‌گفت.

* بعد هم سریال‌های «اغما» و «فاکتور هشت» بودند.

همین‌طور «آسمان همیشه ابری نیست» و «آوای گنجشک‌ها».

* خودتان از کار تصویر لذت می‌بردید یا در رودربایستی قبول می‌کردید؟

یک‌بار آقای کیانوش عیاری برای نقشی از من دعوت کردند. بعد از صحبت زیاد، گفتم «جناب عیاری، سینما برای من حکم زنگ تفریح را دارد.» ایشان از این حرف من خوشش نیامد! گفت «آقای ممدوح؟ سینما برای شما زنگ تفریح است؟»

خود آقای بهرام، نقش ادی کاربنه را بازی می‌کردند. آقای محمود دولت‌آبادی نویسنده کلیدر، نقش رودولفو را بازی می‌کردند. آقای میری نقش مارکو برادر رودلفو را بازی می‌کرد. خانم ظفیره داداشیان نقش بئاتریش و خانم آزیتا لاچینی نقش کاترینا را. آقای سیامک اطلسی هم نقش پلیس اداره مهاجرت را. من هم نقش آلفری وکیل و راوی داستان را بازی می‌کردم شما الان خبرنگار هستید. ولی ممکن است روزی پیشنهادی به شما بشود که قالب کارتان را عوض کنید و این مساله باعث تجربه و حال جدیدی در شما بشود. قضیه بازیگری من هم همین‌طور است.

* پس در رودربایستی کسی نبودید. برای تجربه فضای جدید این کار را کردید.

بله.

* علاوه بر کار تصویر، شما تجربه بازی در تئاتر را هم دارید!

بله. سال ۱۳۴۵ استاد پرویز بهرام دعوت کردند با ایشان همکاری کنم؛ برای اجرای نمایشنامه «نگاهی از پل» آرتور میلر. ایشان این تئاتر را بعد از چندنوبت تمرین در تالار کسری روی صحنه بردند. این تالار نبش خیابان بهار است. الان بعد از بازسازی مثل سینما شده است. نامش هم مجموعه فرهنگی هنری اسوه است.

* چه‌کسانی در آن کار بازی می‌کردند؟

خود آقای بهرام، نقش ادی کاربنه را بازی می‌کردند. آقای محمود دولت‌آبادی نویسنده کلیدر، نقش رودولفو را بازی می‌کردند. آقای میری نقش مارکو برادر رودلفو را بازی می‌کرد. خانم ظفیره داداشیان نقش بئاتریش و خانم آزیتا لاچینی نقش کاترینا را. آقای سیامک اطلسی هم نقش پلیس اداره مهاجرت را. من هم نقش آلفری وکیل و راوی داستان را بازی می‌کردم.

* در کارنامه شما اجرای چند مسابقه تلویزیونی هم وجود دارد.

در سال‌های ابتدای پس از انقلاب، یک‌مسابقه تلویزیونی بود به‌اسم «حدس بزنید» که اجرایش کردم. یک‌مسابقه دیگر هم بود که سال‌ها بعد کار کردم و نامش را به خاطر ندارم. «سلول‌های خاکستری» و بعد هم مجموعه‌مسابقات ۱۰۱ نفر و ۳۰۳ نفر هم بودند.

* اجرای برنامه «هنر دوبله» چه‌طور بود؟ سری اولش را شما سال ۱۳۸۷ اجرا کردید. بعد یک‌فصلش را آقای جلیلوند اجرا کرد و بعد سری سومش را خودتان اجرا کردید.

هنر دوبله، بهترین برنامه نوروز شبکه پنج شد. چون مردم خیلی دوست داشتند چهره گوینده‌ها را ببیند. به همین‌دلیل بود که قدیمی‌ها را دعوت کردم.

* پس دعوت مهمان‌ها با شما بود و صرفاً مجری برنامه نبودید.

بله. مهمان‌ها را خودم دعوت می‌کردم.

دهه چهل واقعاً یک‌دوران طلایی بود که گذشت و رفت. این روزها فرش قرمز می‌اندازند و شلوغ می‌کنند. ولی آن فیلم‌ها کجا هستند؟ به‌هرحال همه برای من عزیزند و از همکاران خودم خواهش می‌کنم این حرفه را حفظ کنند. ما دیگر عمرمان را کرده‌ایم. اما امیدوارم جوان‌ها این کار را بالا بیاورند * جناب ممدوح آینده دوبله را چه‌طور می‌بینید؟

امیدوارم جوان‌ها بتوانند حفظش کنند.

* برای آینده، پسرتان (آبتین) هست که راهتان را ادامه دهد.

بله ولی دکتر دامپزشک است. او پیش از دانشگاه وارد دوبله شد. الان هم کارهای دامپزشکی‌اش را به دوستش سپرده...

* به خاطر دوبله؟

بله. متاسفانه!

* اینکه خوب است!

ببینید، دوبله کاری است که آدم را جذب می‌کند. یک‌حرفه سخت ولی دوست‌داشتنی است. وقتی جای شخصیت دیگری صحبت می‌کنید، انگار به او روح می‌دهید. خیلی از جوان‌ها به خاطر همین آمدند و ماندگار شدند.

* به نظرتان حال و هوای دهه چهل تکرار می‌شود؟

نه. چون فیلم‌ها دیگر آن فیلم‌ها نیستند. دهه چهل واقعاً یک‌دوران طلایی بود که گذشت و رفت. این روزها فرش قرمز می‌اندازند و شلوغ می‌کنند. ولی آن فیلم‌ها کجا هستند؟ به‌هرحال همه برای من عزیزند و از همکاران خودم خواهش می‌کنم این حرفه را حفظ کنند. ما دیگر عمرمان را کرده‌ایم. اما امیدوارم جوان‌ها این کار را بالا بیاورند.

* این روزها چه می‌کنید؟

الان بیشتر کارهایم بیرون (از تلویزیون) است.

* آنونس و تبلیغ هم می‌گویید؟

آنونس چرا ولی تبلیغ نه.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.